پروژه ساخت آموزشگاه 6 کلاسه خیرآباد تربت جام
روستای خیرآباد سالها بود چشمانتظار بود؛
انتظار روزی که کودکانش بتوانند در مدرسهای روشن و امن درس بخوانند. زمین خالی کنار جوی آب، سالها فقط سایه درخت کهنهای را بر دوش میکشید و صدای قدمهای کودکان که در راه مدرسهای دور، صبحها آهسته از کنار آن عبور میکردند.
یک روز صبح، مردی از راه رسید. چهرهاش آشنا نبود، اما نگاهش مهربانی را با خودش آورده بود. کنار همان زمین ساده ایستاد، به صدای بازی کودکان گوش داد و آرام زیر لب گفت: «اینجا باید روشن شود… اینجا باید خانهی آینده باشد.» همان روز روستاییها دورش جمع شدند. پیرمردها از خاطرات گفتند، مادرها از رنج درس خواندن کودکانشان، و بچهها با چشمهایی پر از سؤال و امید، به مرد نیکدل نگاه میکردند. او به زمین نگاه کرد و گفت: «میسازیم… با کمک خدا، اینجا یک مدرسه ۶ کلاسه بنا میکنیم؛ ۴۸۶ مترمربع نور، ۴۸۶ مترمربع نفس تازه برای روستا.» از آن روز، زمین خالی دیگر خالی نبود. صبحها صدای کلنگ و شادی کودکان در هم میآمیخت، و هر روز که آجر تازهای گذاشته میشد، لبخند مادرهای روستا روشنتر میشد. کودکان خیرآباد حالا میدانستند: برای رویاهایشان سقفی در حال ساخت است. سقفی که روزی کلاسهایش پر میشود از خنده، از بوی دفترهای نو، و از آرزوهایی که از دل همین روستای کوچک به تمام جهان پرواز خواهد کرد.
